ازباران به شکوفه گیلاس........ با یک دسته گل سرخ

نازنین شکوفه گیلاس بادرودی گرم.........

امیدوارم خوب خوب باشی..................برای تو ونوگلان پالیززندگی ات بهترین آرزوهارادارم

 

دوست نازنینم سابقه آشنایی من باشما بازمیگرددبه بیش ازیک سال پیش ومن چه خرسندم ازاین دوستی بی بهانه وماندنی........... به تو فکرمی کنم..........چنان که به باران

 

من دراین نامه سعی می کنم به آسیب شناسی زندگی تو پرداخته وآنچه رابهترین راه برای آینده تو وفرزندانت می دانم برایت بازگو کنم........امیدوارم این نامه رابادقت بخوانی تا بدانی تاچقدربه تو فکر می کنم..ممنونم

 

زندگی کنونی تو بیماراست نوعی بیماری که بی شک تداومش به نفع تو وفرزندانت نیست وتو می بایددراولین مهلت ممکن تلاشی برای ایجادتحول ودگرگونی درآن بنمایی...... این گونه ادامه هرگزبه نفع تونیست...درست نمی نقش تودرانتخاب همسرگزینش خود ویا اجباروالدین بوده است ولی ازاینکه این پیوند  تو با مطالعه ودقت صورت گرفته باشد تردیددارم  بنابراین اولین اشتباه زندگی تو این بوده که باکسی پیوندبستی که هیچ گونه وجه مشترکی نداشته ای واین اولین اشتباه تودرزندگی بوده است.خوب طبیعی است که همه ممکنست چنین اشتباهی رامرتکب شوند ولی آثاراین عدم دقت بی تردید خودرادرسه سال اول زندگی مشترک نشان خواهدداد ودرمورد توهم بدین گونه بوده است ولی تو این عدم دقت واشتباه بزرگ را می توانستی با جدایی درهمان سه سال اول زندگی جبران نمایی ولی متاسفانه مرتکب اشتباه دوم نیزشدی وآن بدنیاآوردن نتیجه(فرزند) دراین پیوندازبن مایه اشتباه شدی!

ومتاسفانه بااشتباه سوم! یعنی بدنیاآوردن فرزندی دیگر!! داستان را پیچیده ترکردی!! دردانش آسیب شناسی باتوجه به شناخت شرایط آنجا تردیدکمی دارم که پایه گذاری فرزنددیگر تیری بوده است درتاریکی که شاید در صورت پسربودن فرزنددوم! کمی از پیچیدگی زندگی بیمارتو کم شود!! که این اشتباه دیگرفاجعه آمیز بوده است (ببخشیداینگونه صریح  می گویم) با بدنیا آمدن دختردوم این آخرین تلاش تو وهمسرت بی نتیجه ماند وشکاف بین شما هرچه عمیق تر گردید چون هیچ کدام  نتیجه دلخواه از این اقدام نادرست بدست نیاوردید... من فکر می کنم دلیل شما(گرفتن مچ همسرت) درآن جریان انگیزه ودلیلی برای هرچه سریع تر پایان دادن به این زندگی بیماربوده است چون اگرهمسرت این کارراهم نمی کرد شمازندگی شیرین وموفقی نداشتی واین زندگی هرگزنمی توانست بسوی خوش وقتی راه برد..

خوب شما ازهمسرت جداشدی (چه خوب واگرچه بسیاردیر) ولی این پایان ماجرانبود چراکه از سوئی شما به علت داشتن دوفرزندوارد یم ماجرای احساسی- عاطفی شده بودی واز سوی دیگر وجودپدری مستبد ودیکتاتوو مرد سالار درکنارشما هرچه بیشتر به این زندگی از هم پاشیده شما لطمه میزد..پدرشما نمی خواست این داستان بدین گونه ادامه یابد!! برای او مهم نبود ونیست که تو درزندگی مشترک شکست خورده وبا مشکلات متعددی روبرو شده ای!! آنچه برای او مهم بود وهست این بود که بهرروی شخصی بنام شوهر!! بالای سرشما باشد!! حتی اگرمردی این لقب را داشته باشدکه مورد تنفرشما قرارگرفته باشد!!! می بینی خود خواهی ودیگرآزاری پدرشما تا چه حد بوده است؟؟؟؟ متاسفم ( هرکجا اشتباه کردم تصحیحم کن) خوب شما باجدایی از او مهلت کم یابی بدست آوردی تا اززندان کسی خلاص شوی نه اورادوست داری ونه کوچکترین علاقه واحساسی دروجودخود نسبت به او حس می کنی!! خروج شما ازایران مهلت نابی دگربود اگر باز نمی گشتی ولی متاسفانه به چنددلیل شما آنرا نیزازدست دادی که کمی بودن خود باوری واتکا به نفس شما ازیک سو وهم چنان تحمل پدری خودخواه ازسوی دیگر وکشش های عاطفی ازگوشه ی دیگربهانه شدند تا بهترین مهلت زندگی ات را ازدست داده وچهارمین اشتباه را درکارنامه زندگی خودثبت کنی!!ولی کاش کار بهمین جا ختم شده بود.. شما سه سال ازهمسرت جدابودی و بافرزندانت زندگی می کردی البته مشکلات پدردیکتاتوروفشارهای اوراهم داشتی ولی همه اینها هرگز نمی توانستنتد بهانه تو برای ارتکاب اشتباه فاجعه آمیزپنجم گردند......... وآن ازدواج مجدد شما باآن مرد بود من درحدودیک سال پیش که بامن مشورت کردی شما را از این کار منع نمودم ولی شما بادلایل خود که متاسفانه برای من هرگزقابل قبول نبوده و نیستند دوباره مردی را بخانه خودراه دادی که کوچکترین پیوندی بااو نداشته ونداری!

دوست خوبم مراببخش که این چنین رک زندگی تورا آسیب شناسی می کنم ولی اشتباهات تو تقریبا فاحش وغیرقابل جبرانند... وتو باتکرار این اشتباهات عجیب وغریب زندگی وآینده خود رابه دست بادداده ورها کرده ای کلاف زندگی تو آنچنان در هم پیچیده شده که بازکردنش بسیاردشوار می نماید اگرچه همیشه برای هرمشکلی بهرروی راه چاره ای پیدامیشود. من بسیاربرای تو متاسفم وچون به تو فکر می کنم خیلی دلم می خواهدتورادربیرون کشیدن از این ورطه هولناک نجات دهم به دعنوان یک دوست.. دوستی که گاهی هم پدراست وگاهی هم مادر وهرازگاهی هم برادر!! درباره این احساس من خیلی دقت کن وتمامی رهنمود های مرادرچهارچوب همه این احساس هایم نسبت به خودارزیابی نما وباورکن که توراورای تنت خیلی خیلی دوست میدارم........شخصیت تورا مهربانی ات......عاطفه ات و دانایی وهشیاری ات وخلاصه همه مختصاتی که داری وبرای برخی هایشان هم بهابی کافی درنظر نمی گیری......... من به تو انتقادفراون دارم ومعتقدم بیشتراز همه خودت دربوچود آوردن این شرایط سهم داشته ای.........! خوب پس من دوست تو هستم درست است؟ واگرتو آنگونه که من درنظرگرفته ام بامن همکاری نمایی تلاش می کنم باکمک تو برای این دشوارترین مسئله راه حلی بیابیم..........تو اکنون باید تنها بخودت فکرکنی وسین اول چون سین دوم هرگز نمی تواند باتوهمراهی کند ودراین راه سخت همراه مناسبی باشد او مردد است واگرکاری به همراه او بکنی تورا ممکن است درنیمه راه کلافه کند البته این به معنی فراموشی اونیست ولی اورا فعلا به دست پدرش بسپارتا درآینده بتوانی اورا بخودبرسانی چون تصمیم گیری درشرایط سنی او آنهم دراینراه بسیارمشکل است وحق هم دارد وتونگران اونباش هم همسرت وهم والدینت اورارهانخواهندکرد پدرت اگرجه به تو توجهی نکرد ولی بعدازتو حتمابرای سین اول خواهدکرد!! البته بجای تو! ومن برای تو ازاینکه چنین پدرمستبدودیکتاتوری داری واقعا متاسفم واگرجای تو بودم به اودرسی میدادم تاآخرین روزهای حیاتش نادم وپشیمان دربدربه دنبال توبگردد والتماست کند..حق چنین پدری همین است.. باورکن

خوب این بخشی ازنامه من به توبود نظرخودرادرباره نکات مهم اش برایم بنویس هرگزازمن نرنج واشتباهی اگرکردم تصحیحم کن.........بخوان چندبار ومرادراحساس وشرایط دشوارخوددرکنارت حس کن بخوان شایدبتوانیم باکمک هم راه حل مناسبی برای این مشکل بزرگ پیدا کنیم......... دوست نگران ودوستدار تو